سید محمد صدرالدینسید محمد صدرالدین، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره
یاسمینیاسمین، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

پسری و دختری

یادم رفت

سلام یادم رفت دیروز بیام و بنویسم پسرک یازده ماهه شد    این روزا پسرک خانه ما سوپ می خورد و سعی می کنه با کمک گرفتن از کناره ها بایسته ولی خوب هنوز نتیجه نداره و باید کمکش کرد وگرنه ملق میشه.... بعدش یک چیزی که خیلی برایم جالب هست روند رشد ذهنیش هست .... مثلا یک اسباب بازی حلقه ای داشت که تا چند هفته پیش زیاد بلد نبود باهاش بازی کنه حالا قشنگ حلقه ها رو توی میله می ندازه و منتظر تشویق حضاره..... پسرک دمر خوابیدن رو دوست داره/ بیشتر هم دوست داره روی تخت ما و پیش ما شب تا صبح بخوابه/ هنوز موفق نشدن بزارمش توی اتاق خودش ..... حالا دوست داره دمر شیر بخوره و جالبه چون هنوز بلد نیست از دمر به حالت کمر بخوابه توی خواب بلند میشه م...
2 بهمن 1390

خودنویس

سلام   دغدغه من همچنان تدارکات سفره شام تولد هست/ بعلاوه اینکه عمه بزرگه از ینگه دنیا قول بعضی چیزا رو بهم داده که هنوز مطمئن نیستم چیاش به دستم می رسه ... برای همین استرس دارم و همه فکرم مشغوله/ حتی برای دعوت مهمان و حتی روز تولد هم به نتیجه درست نرسیدم فقط می دانم می خواهم تولد بگیرم..... همین الان دارم دنبال چند مدل سالاد می گردم...... کرم دارم دیگه همیشه دنبال یک چیزی هستم که دیگران انجامش نداده باشند... یکمی هم دنبال ایده های نو هستم... مثلا هنوز برای درست کردن ژله دنبال مدل های جدیدتر هستم با اینکه می خواهم ژله رنگین کمان درست کنم با ژله کاکائویی.... ولی دلم راضی نمیشه..... به بابابگلی می گم یک چیزی که می خواهم راجع بهش ...
28 دی 1390

دیره بدو دیره

سلام   امدم بگویم سرم حسابی شلوغ است از بس در این اینترنت بی خانمان فیلتر شده هی از درز و دروز ها رد شدم تا به تم مورد نظرم برسم..... و حالا هی به پدر شوهر در ینگه دنیا سلام می رسانم.... مدل های تولد کلا تغییر کرد و حالا دارم به ثبات می رسم.... یک کارهایی رو برای لذتش خودم انجام می دهم یکمی را به جیب بابابزرگ فشار می اورم.... می خواهم بترکانم همان طور که فر گازم را ترکاندم و نتیجه خوب بود...... یعنی حلقه مرغ و ریحان عالی شد و سوفله خوب شد.... ماهی هم خوشم امد.... فعلا حسابی درگیری فکری دارم برای تولد نی نی جانم که این روزا چهار دست پا را مثل اب خوردن می رود ولی هنوز درست و حسابی با لیوان اب نمی تواند بخورد چون می پرد در حلقش ....
22 دی 1390

بدو بنویس

سلام خلاصه اینکه پسرک هم راه افتاد ..... دیروز صبح با خانواده رفتیم به دنبال البوم کیک تولد....یک جاهایی مدل هاش خوب نبود یک جاهایی کارشون خوب نبود..... اخرشم اوومدم خونه پای نت و بعد از هفت ساعت نت گردی به این نتیجه رسیدم که مدل کیک رو عوض کنم . و یک چیز جدیدی انتخاب شد که بعدا عکسشو می گذارم..... الانی هم پسرک خوابه وگرنه هیچی از دستش در امان نیست از سطل اشغال توی اشپزخانه تا سفره روی میز تا صندلی های غذا تا هر چی که دستش بهش برسه....... حتی روفرشی ها ........حتی هارد کامپیوتر................ خدایا صبرم بده..... مخصوصا وقتی یکی زنگ بزنه و اقاخواب باشه و از خواب بپره...... ...
17 دی 1390

دو دست دو پا

سلام ای وای من.....   نوشته ام کجا رفته خدا می دانه...... نوشتم که یکشنبه هفته پیش وقتی پسرک رو از حمام شبنه اوردم و نشووندمش توی اتاقش تا برم برایش سوپ گرم کنم دیدم باباعلی میگه بدو بیا و ببین.... علی بابا توی راهرو داشت درس می خووند توی گوشش میکروفون بود و گفت: یکهو دیدم دم در اتاقشه.... و بدین ترتیب صدرالدین در ده ماه و نیم گی چهاردست و پا شد .... اضافه کنید دو دندان در فک بالا رو ... شب تولد امام موسی کاظم... نوشتم همه چیزش به عید شده.... حالا تا من برم گلاب به روتون دستشویی هنوز شروع به کار نکرده چهاردست و پا دم دره........ ای بابا.... یک وقتایی می خواهم زنگ بزنم به باباگلی پاشو بیا این پسرک رو بگیر من می خواهم ...
13 دی 1390

ادامس

سلام صدرالدین شده مرد پرست این ژن رو توی پسر خاله ام هم دیده بودم که فقط بغل مردا می رفت/ دیروز از بغل بابا پایین نمی اوومد و تا بابا رو می دید اشک می ریخت که بغلم کن... خوب بابا می برتش به منطقه های ممنوعه و اجازه میده با هر چیزی بازی کنه..... البته خطرناک نباشه... مامانم میگه اینجا که میاد ازاده خونه خودتون هی بهش بگو دست نزن..... البته بنده هفته پیش کل وسایل تزیینی خونه رو جمع کردم هم وقت تمییز کردن نداشتم هم برایم تکراری شده بودند هم از دست پسرک جمعشون کردم که اعصابم سر جاش باشه     حالا پسرک داره تمرین می کنه که بر ترسش غلبه کنه و چهاردست و پا راه بره..... فکر کنم یک دو هفته دیگه درگیرش باشه چون پای چپش ضعیفه......
10 دی 1390

یلدا= پایان ده ماهگی

سلام   سه شنبه صبح صدرالدین رو بردیم برای قد و وزنش / خانوم قبلی رفته مرخصی و اینبار خانومی که واکسن می زنه سوال می رسه و کلی راهنمایی می کنه .... خانومه میگه توی چارچوب قرار نگیر و برای دادن غذا سختگیر نباش .... بنابر این خوردن غذای سفره ازاد میشه به شرطی که کم نمک باشه و بی ادویه.... البته درست کردن سوپ همچنان پابرجا است...با قد ۷۶ و و وزن ده کیلو و صد میام بیرون... فعلا ناراحتیم از رنگ سیاهی هست که افتاده روی دندونهای سفیدش ..... خانومه گفت چاره ای نیست .... به خاطر قطره اهن هست... با اینکه من مواظب بودم..... برای یلدا می شینم روی زمین و بساط پاک کردن انار راه می ندازم تا انارها تموم بشه صدرالدین تقریبا هم اشغال هاشو ریخته...
2 دی 1390

یلدا که بیاد

سلام صدرالدین شب یلدا ده ماهه میشه... براش تدارک سفره یلدا دیدم... و چند تا خوراکی کوچولو با تزیینش ..... دیشب با هانی و بابا برایش بیسکوییت درست کردیم ..... تجربه اول بود ولی بد نشد..... از هفته پیش یاد گرفته عکس بابا علی رو نگاه می کنه و میگه بابا ...... عکس بابا خودم رو دست می کشه ..... مرد پرست شده و فقط بغل بابا ها میره..... دیگه از حالت دمر میره و میشینه....... در تلاش برای در امدن دو دندان بالا هست که داره با هم درمیاد و اب دهانش روان...... وقتی باهم توپ بازی می کنیم یادش دادم بگه هوراااااااااااااا و یکجورهایی اداش می کنه..... کنترل تی وی رو بهش میدیم برعکس خودش درست می کنه و دستش می گیره....... حتی عشق کتاب برای دیدن عک...
26 آذر 1390

تا زمستان

سلام یکمی سرما خوردم اوونهم برای اینکه خیلی بی لباس خوابیدم..... به دنبال اهنگ شاد برای کلیپ تولد صدرالدین هستم/  همچنین دنبال اهنگ بی کلام هستم باز هم برای کلیپی که می خواهم براش بسازم..... یکجورهایی شاد باشه و یکجورهایی فلوت و سوت توش داشته باشه...... بعلاوه اهنگی که معناگرا باشه... و یکمی عشقولانه..... بعدش دنبال یک اتلیه خوب هستم برای عکس های تولدش ...... بعدش دنبال یک مدل خوب رای کیک تولدش می گردم تا ببرم بدم برایم بپزن..... بعدش باید کلی عکس برای کلیپش پیدا کنم..... منوی غذاها و سالادها و دسرها رو اماده کردم..... البالوپلو.............. پلو کاری و سبزی جات................ مرغ مزه دار شده که یک اسم سختی داره از می شف ...
13 آذر 1390

اذر

سلام مامان جون برای صدرالدین یک پلیور کرم بافته /قشنگه.....     صدرالدین در روروئک با دو پا راه می رود..... صدرالدین دم به دقیقه من و بوس می کنه....یعنی فقط خانم ها رو می بوسه / تا امروز حتی باباگلی رو یک بوس هم نکرده.... صدرالدین در مکان جدید غریبه ها رو تشخیص میده و وقتی باهاش حرف می زنند دهانش رو محکم می بنده مبادا که بخنده و چشمانش را به زیر می افکند مبادا چشم در چشم غریبه احساس اشنایی کند.... اما صدرالدین در مکان جدید ادم های قبلی را می شناسه و براشون ابراز احساسات می کنه.... ولی از سرسری و دست دستی خبری نیست.... ...
5 آذر 1390